...آغازی دیگر

... در آغاز هیچ نبود، کلمه بود و آن کلمه خدا بود

...آغازی دیگر

... در آغاز هیچ نبود، کلمه بود و آن کلمه خدا بود

" رویا "


" رویا "



کاش برگردی و این غائله را ختم کنی


عاقبت قصه ی این فاصله را ختم کنی



مشت محکم به در گاله ی مردم بزنی


پچ پچ و حرف و حدیث و گله را ختم کنی


 

راه و رسم سفر از حافظه ام پاک کنی


بنشینی نفسی...  ولوله را ختم کنی



ریش و قیچی همه در دست خودت باشد و باز


قصد رفتن نکنی... مسئله را ختم کنی



یک دل سیر نگاهم بکنی ... بغض کنم


خشم خارج شده از حوصله را ختم کنی



بگذاری که در آغوش تو سرریز کنم


تا ابد مرثیه ی باطله را ختم کنی



همه ی خواب و خوراکم شده ای سی سال است


فرصتی نیست که این مشغله را ختم کنی



کاش از قافله ی مرگ جدا می ماندی


نشد افسوس ... که این غائله را ختم کنی ....



1395.1.5