«گسترده شدم وقت اذان، از تو سرودم»
انگار به آغوش تو معتاد شدم رفت...
سرگشته و آشفته چنان باد شدم رفت...
هی تیشه زدم... ریشه ولی دل به زمین بست
از قید همین تیشه هم آزاد شدم رفت...
دلبستهی مهرت شدهام، دستمریزاد!
در گسترهی جان تو نوزاد شدم رفت...
من لایق سرمستی این باده نبودم
سرّی است در این جام که دلشاد شدم رفت...
مخروبهی جان را به خرابات کشاندم
از آه شرربار تو آباد شدم رفت...
در دام تو افتاد دلم، هیچ نگفتم
حالا پی آن واقعه صیاد شدم رفت...
هنجار شکستی و گسستی و برستی
آن قدر که بی پایه و بنیاد شدم رفت...
این اصل و نسب عاریه بود از تو چه پنهان
بی خانه و کاشانه و بر باد شدم رفت...
۱۴۰۰.۲.۸