« بوی کافور می دهم گویا... »
بوی کافور می دهم گویا
می برندم به آسمان انگار
گرچه با میل خود کفن پوشم
می کشندم جماعتی بسیار
ظالمانی که داعی حقند
قاضیانند و مجری اسلام
حکم آزادی مرا دادند:
« مجرم است و جزای او اعدام »
جرم من چیست؟ ارتدار؟! الحاد؟!
مفسدم خوانده اند در ظاهر
می سپارم به او قضاوت را
مومنم من، نه ملحد و کافر
قله ی مرگ را که پیمودم
حلقه ای دور گردنم افتاد
پرطپش شد تمام ذراتم
در سکوتی به هیبت فریاد
لحظه ی پر کشیدن از خاک است
اشهدم را سروده ام صد بار
می برندم به آسمان اما
پیکری تاب می خورد بر دار
1392/02/13