-
« این بار هم برای سکوتم دعا کنید »
یکشنبه 21 مهر 1392 14:01
« این بار هم برای سکوتم دعا کنید » این بار هم برای سکوتم دعا کنید جانم به لب رسیده خدا را صدا کنید از زندگی کنار شما زجر میکشم داری برای رفتن من دست و پا کنید تا کی به تیغ تیز زبان زخم میزنید؟ تیر خلاص چله ی خود را رها کنید از گوشه و کنار شنیدم که... تهمت است این وصله های بی سر و ته را جدا کنید انگار در سکوت خدا برد...
-
« من با خودم به وسعت دنیا غریبهام »
دوشنبه 25 شهریور 1392 23:43
« من با خودم به وسعت دنیا غریبهام » امروز بیصداتر از آئین آینه در سایهسار سادۀ افکار در سکوت بیپرده در زلالی احساس با توام حس دوگانهای به دلم طعنه میزند من با خودم به وسعت دنیا غریبهام میجویم آن سواحل در زیر آب را با آنکه دفن میشوم اما... راه گریز نیست میجویمت مدام در کام ماسهها... من در تو گم شدم در...
-
« رسیده کارد به اعماق استخوانم باز »
جمعه 22 شهریور 1392 22:29
« رسیده کارد به اعماق استخوانم باز » دوباره لحظۀ اعدام و بغض، جلاد است و زخم کهنۀ من پابهجفت در یاد است رسیده کارد به اعماق استخوانم باز تمام سهم من از روزگار غمباد است کلاف درهم عمرم عجیب پیچیده به حس و حال حضورم که جمع اضداد است اگرچه سنگ صبورم در آسیاب زمان ولی طنین سکوتم در اوج فریاد است در امتداد غمم بیستون به...
-
« باز هم اذان صبح ... »
دوشنبه 11 شهریور 1392 22:22
« باز هم اذان صبح ... » باز هم اذان صبح لحظۀ خدافظی... سالهای سال رفت سالهای بیقرار از عبور گنگ و ساکت شما گذشت هیچ حس مبهمی در این میان نمانده است ساده مینویسمت... خالیام تمام « بیست و نه » سکوت سال را از حضور خاطرات کودکانه با شما... سهم من در این جهان غیر تکه سنگ تیرهای نماد بودنی بدون لحظهای نمود از شما چه...
-
« ای کاش آسمان غزل گریه میسرود ... »
پنجشنبه 31 مرداد 1392 21:10
( برادر عزیزم « نوید جان » بینهایت سپاسگزارم که مثل همیشه و شاید بیش از همیشه در نوشتن این غزلواره راهنماییم کردین ) « ای کاش آسمان غزل گریه میسرود ... » در بین این جماعت مفلوک بیوجود انسان بسان وصلۀ ناجور مینمود ابلیس قبلهگاه شد و جای حق نشست چون گوی اعتقاد دوصد بنده را ربود عمریست بوی کهنۀ کافور میدهیم سهم زمین...
-
« پروانه شد حقیقت انسان و پر کشید »
دوشنبه 7 مرداد 1392 14:00
« پروانه شد حقیقت انسان و پر کشید » پروردگار پیلۀ تن را که آفرید پروانه شد حقیقت انسان و پر کشید آبی به آسیاب زمین و زمان نری ز چون دورۀ نمایش انسان به سر رسید باید سکوت را بخرم جای واژهها شاید زمانه حرف مرا بی صدا شنید ایوب هم از این همه صبرم کلافه شد پیراهن امید مرا بی نتیجه دید جشنی برای بغض فروخوردهام گرفت چون...
-
« حتی به قدر یک سر سوزن مهم نبود »
شنبه 29 تیر 1392 18:37
« حتی به قدر یک سر سوزن مهم نبود » گیرم که وعدۀ سر خرمن مهم نبود آن واژههای فاصلهافکن مهم نبود فصل درو که مزرعه آبستن تو بود محصول مهر و عاطفه چیدن مهم نبود؟! اعدام شد زلالی احساس سادهام آنجا که بی محاکمه کشتن مهم نبود باور نمیکنم که حضورم برای تو حتی به قدر یک سر سوزن مهم نبود رفتم که سربه نیست شوم در عبور عمر...
-
« ذهن پریشان »
شنبه 22 تیر 1392 17:10
« ذهن پریشان » سکوت و سا یۀ تردید و لختی ساعت نشسته گوشۀ سلول فکرهای تباه کلاف در هم تکرارهای روزانه به دستهای هنرمند روزگار سیاه اسارتی ابدی در نمایش اوهام و پرسههای مداوم به ناکجا آباد حراج لحظۀ «حال» و خرید «آینده» هجوم لشکر بغض و «گذشتهای» بر باد درون قبر زمان دست و پا زدن هر روز و مرگ لحظه به لحظه در این سکون...
-
« شاید سکوت وارث فریاد ما شود »
سهشنبه 18 تیر 1392 00:33
« شاید سکوت وارث فریاد ما شود » گیرم که آه سرزده جلاد ما شود این بغض کال علت غمباد ما شود وقتی که واژهها به سر دار میروند شاید سکوت وارث فریاد ما شود چون حکم دادگ اه دو عالم علیه ماست جرم نکرده عاقبت ایراد ما شود فصل درو که میرسد انگار روزگار با هرچه داس قاتل بنیاد ما شود در برزخی میانۀ اجبار و اختیار حتی بهشت مدفن...
-
« این بار هم سکوت تو راهی به ناکجاست »
یکشنبه 2 تیر 1392 12:36
« این بار هم سکوت تو راهی به ناکجاست » بغضی درون حنجره فریاد میزند پژواک اعتراض مرا داد میزند گویی که آب و خاک و هوا همنوا شدند با انعکاس حسرت من همصدا شدند بر سنگ قبر خاطرهها سنگ میزنم انگار در نبود تو آهنگ میزنم مضراب هرزه گوش به فرمان نمی دهد دیگر به سیم و کوک دلم جان نمی دهد دستان خسته زخمۀ ناجور میزنند...
-
« تختهنرد »
شنبه 4 خرداد 1392 23:44
« تختهنرد » تاسهای پشت هم تختهنرد روزگار مهرهای تیرهروشن ی کنار هم در انتظار چرخشی در اضطراب لحظههای بیقرار بیقرار . . . . لذت شگرف برد پیش رو علت نهان هر هجوم و تاخت یا که تلخ ی سکوت خفته در نهاد باخت . . . . 6 و 5 و 4 و... پشت هم عدد، شماره یا رقم... برگۀ عبور مهرههای تیره روشنی که در خیال سبقت از کنار هم...
-
« پادشاه سرزمین واژهها »
دوشنبه 30 اردیبهشت 1392 14:21
« پادشاه سرزمین واژهها » پادشاه سرزمین واژهها میستایمت که در تمام لحظهها سادهای به رنگ خلوت شبانه با خدا ای زلال قطرههای آب لذت نهان گامهای بیقرار تشنهای پی سراب طعم دلنشین جرعه جرعه سر کشیدن شراب ای سرشت پاک ناب همنشین آفتاب در حریم مهگرفتۀ شبانههای بیفروغ من طلوع کن و جاودانهتر بتاب... 1392/02/20
-
« سهم من از عبور تو پسلرزه بود و بس ... »
شنبه 21 اردیبهشت 1392 23:48
( استاد عزیزم « نوید جان » بینهایت سپاسگزارم که با خلق شاهکار « ب یانتهای من » شوق سرودن این غزل -مثنوی ر و درونم ایجاد کردین و با راه نماییهای خا ل صانهتون مثل همیشه در تکتک لحظات س رودن همراه م بودین ) « سهم من از عبور تو پسلرزه بود و بس ... » در انتظار لحظۀ ناب رسیدنم دلتنگ جرعه جرعه تو را سرکشیدنم طومار گنگ...
-
« تا فصل بیقراری چیدن که میرسی ... »
شنبه 21 اردیبهشت 1392 12:32
« تا فصل بیقراری چیدن که میرسی ... » در بستر حریر تنت رام میشوم با بوسههای ناب تو آرام میشوم در حبس عاشقانۀ آغوش امن تو بی آنکه متهم شوم اعدام میشوم تا فصل بیقراری چیدن که میرسی بر شاخه سیب وسوسهای خام میشوم حالا که در طلسم زمان خواب رفتهای هر شب اسیر خلسۀ اوهام میشوم عمری است بند میزنم این زخم کهنه را تا...
-
« کلید؟!»
شنبه 14 اردیبهشت 1392 01:53
« کلید؟! » درهای بسته را دستی برای فتح و گشایش نماندهاست افسوس از کلیدهای به ظاهر گرهگشا... 1392/01/20
-
« سکوت حنجرها را کسی نمیفهمد »
شنبه 14 اردیبهشت 1392 01:53
« سکوت حنجرهها را کسی نمیفهمد » فغان که بغض خدا را کسی نمیفهمد! دلیل مرگ دعا را کسی نمیفهمد؟! مدار فرضی دنیا به نکبت آلوده است و بوی نای فضا را کسی نمیفهمد زمین سیاه به تن کرده در غم انسان پیام سوگ و عزا را کسی نمیفهمد جماعتی پی ابلیس نفس سرگردان هبوط عزت ما را کسی نمیفهمد میان آدمیانی چو طبل توخالی سکوت...
-
« گاهی سکوت سایۀ فریادهای ماست »
شنبه 14 اردیبهشت 1392 01:51
( استاد عزیزم « نوید جان » سپاسگزارم از اینکه در تک تک لحظات سرودن همراهم بود ی ن ) « گاهی سکوت سایۀ فریادهای ماست » دیگر برای بیکسیام کس نمیشوی از خاطرم برو که مقدّس نمیشوی مرز میان ماندن و رفتن اشارهای است یک لحظه مکث، پاسخ هر استخارهای است تقدیر من که لنگر تردید پس کشید دریای اعتماد تو را بیخطر ندید گفتم تو...
-
« از پیله دربیا، آری به خود بیا »
شنبه 14 اردیبهشت 1392 01:50
« از پیله در بیا، آری به خود بیا » دیرگاهیست که در پیلۀ خود تنهایم سر درون دل غمدیدۀ خود کرده به دنبال خودم حیرانم پی آن عهد نمادین الست پی آن راز کزو ماندهام اکنون به جهانی همه پست پی اکسیر شفابخش که کردهست مرا مست چنین، میگردم در پس پردۀ پندار دو صد راز دو صد گفتۀ ناگفتۀ دمساز دو صد جُرم دو صد کردۀ ناکرده در این...
-
« سرودن از تو عاقبت مرا به دار میکشد »
شنبه 14 اردیبهشت 1392 00:00
« سرودن از تو عاقبت مرا به دار میکشد » غزل دوباره زاده شد، تو را «بهانه» نام کرد قلم به حرف آمد و ادای احترام کرد اگرچه متّهم شدم «سکوتم از رضایت است» وکالت قلم نگر که رفع اتّهام کرد قسم به رازداریات که روزهدار بودهام نگاه صادقانهات سکوت را حرام کرد میان مروه و صفا اگرچه سعی کردهام خلوص کودکانه در تو جوششی مدام...
-
« دیگر برای از تو سرودن بهانه نیست »
شنبه 14 اردیبهشت 1392 00:00
« دیگر برای از تو سرودن بهانه نیست » دیگر برای از تو سرودن بهانه نیست حتی برای آنکه بمانم نشانه نیست ناقوس بغضهای من انگار بی صداست وردی ورای آه دلم در میانه نیست فانوس بیفروغ دلم رو به مردن است در کورهراه حادثه راهی به خانه نیست ای آنکه جرعه جرعه مرا سر کشیدهای سرریز کردهام، به خدا منصفانه نیست این شوکران...
-
« مرا به نام بخوان این سکوت دلگیر است »
جمعه 13 اردیبهشت 1392 23:58
« مرا به نام بخوان، این سکوت دلگیر است » مرا به نام بخوان، این سکوت دلگیر است در اینکه با تو بمانم همیشه تأخیر است هزار مرتبه دورم، بخواهمت حتّی ببین که فاصله اینجا اسیر تقدیر است به انحصار کشید این زمانه احساسم که انتشار حضورم به قفل و زنجیر است زبانه میکشم ای دل ز تار و پود وجود لهیب تبزده اینک نشان تطهیر است...
-
« زمان مرگ نمادین ذات انسان است »
جمعه 13 اردیبهشت 1392 23:58
« زمان مرگ نمادین ذات انسان است » مرو به خواب که امشب ستارهباران است سپهر دیدۀ مستم به گریه مهمان است دلی که از غم ایّام غرق در خون شد بسان جام شرابی به دست یاران است دریغ و حسرت و افسوس در فضا پیچید کنون تراکم دردم به شکل طوفان است سکوت ممتد من کوه را پریشان کرد طنین بغض غزل، انعکاس هجران است کلید قفل سعادت شکسته شد...
-
« فریاد سکوت »
جمعه 13 اردیبهشت 1392 23:52
«فریاد سکوت» در این سراچۀ عبث، هدف نوشتن است و بس چو هر کلام بر زبان، طناب دار هست و بس سمند سرکشم، ولی اسیر حبس واژهها کلام بر دهان من سکوت ساده بست و بس سرشت مبهمی مرا به کوی آه میکشد در این هوای دمبهدم، نفس بهانه است و بس پُرم ز حصر واژهها، از این سکون بیصدا تبربهدست شد قلم، سکوت دل شکست و بس بسان جام...
-
« تسلیم »
جمعه 13 اردیبهشت 1392 23:49
« تسلیم » این بغض ناگهان، خود گو چه آیت است دلشورههای شوم، دل را چه غایت است بغضیم و اشک و آه، اما به راهِ دوست این قصّه از ازل، تا بینهایت است لبخندها به لب، اما دل آتش است این وصلۀ تضاد، اوج عنایت است دل غرقۀ سکوت، فریاد بر لب است خاموش اینچنین، خود یک حکایت است پرواز واپسین، در راه ماندهاست آغاز این هبوط، جای...
-
« وقت آن است کنون تا به خرابات شویم »
جمعه 13 اردیبهشت 1392 23:48
«وقت آن است کنون تا به خرابات شویم» تا به کی گمشدۀ راه خرابات شویم در ره دوست به لب وصل مناجات شویم زاد ره نیست همین ظاهر عابد به خدا بهتر آن است به دل طالب دعْوات شوبم علم مکتب به کسان فاش شود آخر کار آن سزد تا به درون عالم نیّات شویم لاف طامات زدن سهل بُوَد راهرو را شاید آن است ز دل عارف حالات شویم ظلمت شب به چراغی...
-
« سکوت اجباری »
جمعه 13 اردیبهشت 1392 23:44
( به خیالم نیمای ی سرودهبودم ولی دوستان تو انجمن به کلاسیک نزدیک دونستن، هرچند در جهت اصلاحش براومدم اما مشکلات قافیه همچنان باقی است ) « سکوت اجباری » دلم گرفت از این زمانۀ خالی ز لحظههای مکرّر، سکوت اجباری دلم گرفت از این حضور تکراری از این وجود نمادین، تنفسّی جاری از این تکرّر روزهای پیرارین به لب رسید همین جان...
-
« گل یا... »
جمعه 13 اردیبهشت 1392 23:36
« گل یا ... » دو مشتش رو به رویم بود و چشمانم نگاه خیرهاش را جستوجو میکرد که تصمیم نهایی _ پاسخی در لایۀ ابهام _ با من بود گره بر مشتها از پیش محکمتر... و چین ابروان درهمش از پیش درهمتر... و من در کندوکاوی سخت، از او هم، مصممتر... به فکر روزهای رفته افتادم و سی سالی که از عمرم....... هدر میرفت یا...........
-
« من در میان فلسفههای زمین گمم »
جمعه 13 اردیبهشت 1392 23:31
«من در میان فلسفههای زمین گمم » در جستوجوی منطق این زندگانیام بیگانه با تمامت دنیای واژگان در پرتگاه مبهم ایمان و ارتداد در مرز سایه روشن اجبار و اختیار گمگشته در هویّت دنیای فانیام در حدّ فاصلی که میان دوگانگی است در طرح پرسشی که به پاسخ نمیرسد در چالش مداومی محصور ماندهام: من چیستم؟ تبلور ذرّات خاک و آب؟!! من...
-
« در استحالهام »
جمعه 13 اردیبهشت 1392 23:29
« در استحالهام » در سایۀ سکوت خود در استحالهام در سایش مداوم این موج وارهها با جزر و مد به ورطۀ تحلیل میروم در بطن دوزخیترین ساعات عمر خویش در شعلههای سرکش دلشورههای شوم هر لحظه میگدازم و تبخیر میشوم در این سکون که قاتل روح دقایق است حجمی است در نهایت ابهام بر دلم ابعاد آن فراتر از حدّ توان من لبریز از...
-
« من بیهویتم »
جمعه 13 اردیبهشت 1392 23:28
« من بیهویتم » بوی تعفن میدهد گنداب زندگی در ورطۀ تباهی و مرگ همیشگی هر ذرۀ وجود مسموم از تنفس فرزند آدم است اما به اشتباه انگشت اتهام رو سوی این و آن هر کوچک و بزرگ در این دیر ماتم است این لاشههای شوم در مسلخ حیات تندیسواره ای از جنس آدمند آلوده جسمشان روح سپیدشان از قتل بیامان عدالت در عالم است صلحی نه پیش رو...